الألفاظ المستعملة فی المنطق (کتاب)«الالفاظ المستعملة فی المنطق» تالیف ابو نصر فارابی و به زبان عربی است. اثر حاضر، تلاشی است تا ارتباط وثیق میان منطق و دستور زبان عربی را تبیین نماید. ۱ - ساختار کتابمولف، در این کتاب میکوشد تا منطق یونانی را با نحو زبان عربی و فرهنگ اسلامی هم آهنگ نماید و اثر حاضر متضمن واژههای ابزاری است که به اسامی یا افعال ضمیمه میشوند. هم چنین این کتاب در بر دارنده اوصاف کلمات مبنی میباشد که اختصاص به نحو عربی دارد. ۲ - گزارش محتوایکی از موضوعات فراگیر در این کتاب تشریح دقیق رابطه میان منطق فلسفی و دستور زبان عربی است. واقعیت تاریخی انتقال فلسفه از یک زبان و فرهنگ بیگانه؛ یعنی یونان باستان به جهان عرب و مشکلات قابل توجهی که به دلیل نیاز به تالیف یک واژه نامه فلسفی به عربی پدید آمده بود، این کتاب را بیش از پیش برای فلاسفه عرب متقدم، از جمله استادان و شاگردان خود فارابی ، واجد اهمیت نموده است. علاوه بر این، روی کرد زبان شناسانه بسیاری از مباحث منطق ارسطویی ، منازعاتی را با دست اندرکاران علم بومی صرف و نحو عربی که میپنداشتهاند، تمایل فلاسفه به منطق یونان هیچ هدفی جز جای گزینی دستور زبان یونانی به جای زبان عربی را در بر ندارد، برانگیخت. زبان فارابی و همین اثر منطقی او یکی از سازمان یافتهترین تلاشها برای هم آهنگ نمودن این دو برداشت متعارض در جهت آموزش زبان بود. فارابی، این نظریه را که منطق به مثابه قواعد دستوری عام، قوانینی را ارائه میدهد که در هر زبان و هر طور که فرض شود برای استدلال و فکر کردن صحیح باید رعایت گردند، مطرح نموده است. از طرف دیگر دستور زبان همواره قوانینی اعتباری و وضعی را برای استفاده از زبان خاص تمدنی خاص، ارائه مینماید. فارابی تصریح میکند که منطق شبیه به فن دستور زبان است که بر اساس آن ارتباط فن منطق با عقل و معقولات ، شبیه رابطه میان فن دستور زبان با زبان و عبارات است و به عبارت دیگر به ازای هر قانونی که علم دستور در مورد عبارات ارائه میدهد، قانونی متناظر با آن در مورد معقولات وجود دارد که علم منطق آن را مطرح مینماید. فارابی با بیان این نکته که منطق و دستور زبان دو اصل موضوعی مستقل و مجزایی هستند که هر کدام موضوع و قلمرو خاص خود را دارند، تلاش میکند تا علم منطق را به عنوان مطالعه فلسفی مستقل در باره زبان که به جای تعارض با علم سنتی دستور زبان، آن را تکمیل مینماید، مطرح سازد. اگر چه منطق و دستور زبان دو علم مستقل و مجزا هستند، با این حال فارابی تاکید دارد که هم منطق دانان و هم فلاسفه از آن جا که میباید نظریات خود را در قالب اصطلاحات و لغات قوم خاصی ارائه نمایند، به علمای دستور زبان نیازمندند؛ به همین دلیل آموزش دستور زبان برای آگاهی و وقوف ما به اصول منطق، اجتناب ناپذیر است. این کتاب، تلاشی است تا ارتباط تنگاتنگ منطق و دستور زبان را توضیح دهد، اما با آنکه با توضیح و تبیین لزوم طبقه بندی عناوین در کنار توضیحات کاملا روشن منطقی، آغاز میگردد، در ادامه در نهایت صراحت، خاطرنشان میسازد که طبقه بندی موضوعاتی که دستور دانان عرب ارائه نمودهاند، به هیچ وجه وافی به مقصود نیست و همین فارابی را واداشته تا نظریات دستوری را از آثار دستور زبان یونانی برگرفته و از آنها استفاده نماید؛ توضیحی که نمیتواند بزرگان علم نحو عرب را متقاعد سازد. اینک به بررسی فصول کتاب می- پردازیم: فصل اول در اصناف الفاظ دلالت کننده از قبیل اسم ، کلمه ، و مرکب از آن دو است. [۱]
الألفاظ المستعملة في المنطق، ابو نصر فارابى، ص۳۹.
فصل دوم به بررسی اصناف مفرده میپردازد که شامل خوالف، واصلات، واسطه و حواشی میباشد. [۲]
الألفاظ المستعملة في المنطق، ابو نصر فارابى، ص۴۴.
فصل سوم در بیان الفاظ مرکب و اصناف معانی است. [۳]
الألفاظ المستعملة في المنطق، ابو نصر فارابى، ص۵۶.
فصل چهارم در اصناف معانی کلیه است. موضوع فصل پنجم اصناف معانی کلیه مفرده است که به بحث پیرامون نوع و جنس و تقسیمات هر کدام از آنها میپردازد. فصل ششم در اصناف معانی کلیه مرکبه است. فصل هفتم در قسمت و ترکیب میباشد. در فصل هشتم به انحاء تعالیم میپردازد. فصل نهم در اموری است که متعلم علم منطق باید آنها را بشناسد. فصل دهم بررسی صناعت منطق است. اگر چه بخش وسیعی از کتاب، به عناوین زبان شناسی اختصاص یافته است ولی فارابی به مباحث فوری تر منطق همچون قیاس ، نظریه برهان و مسائل شناخت شناسانه مرتبط با این علم نیز توجه ویژهای داشته است. وجه غالب منطق و شناخت شناسی فارابی، انتخاب یک شیوه درجه بندی شده در توضیح و تفسیر صفتهای قیاسی است که در آن برهان به عنوان شیوهای مناسب برای فلسفه معرفی شده است و دیگر روشها تا حد ابزارهایی برای ارتباطات غیر فلسفی تنزل یافتهاند. یک بخش اجمالی از کتاب، تفسیر و توضیح فارابی در مورد یقین است که تصدیق تام را مشخص میسازد. فارابی یقین مطلق را با اصطلاحاتی تعریف میکند که امروزه آن را معرفت درجه دوم مینامند؛ با این توضیح که یقین مشتمل است بر این عقیده که حقیقتی که بدان اذعان نمودهایم، نمیتواند به گونهای دیگر باشد و علاوه بر مورد قبل، اعتقاد به اینکه هیچ عقیده دیگری غیر از این ممکن نیست و به طور خلاصه یقین نیازمند شناخت ما از چیزی که موضوعیت دارد، است بلکه آگاهی ما را راجع به اینکه آن شی ء را میشناسیم نیز در بر میگیرد. فارابی با تعریف یقین به صورتی که گذشت به راحتی قادر به آزاد ساختن این اصطلاح از تفسیر سنتی راجع به آن شده است و در نتیجه میتواند هر دو نوع یقین را بپذیرد: یقین ضروری که بر اساس آن، آنچه را که آدمی بدان تصدیق دارد نمیتواند در هیچ زمانی شکل دیگری به خود بگیرد و یقین غیر ضروری که تنها در زمانهای خاص صدق میکند. یقین ضروری مستلزم قبول متعلقی است که بالضروره وجود دارد و تغییر ناپذیر است. یقین غیر ضروری چنین خصوصیتی ندارد. وصف یقین ضروری و وجود ضروری این است که قابلیت جانشینی دارند، چرا که آنچه به عنوان ضروری شناخته میشود هستی ضروری نیز هست. فارابی علی رغم توسعی که به معنای یقین داده است، با نظر ارسطو موافق است که میگوید: برهان در مشخصترین شکل خود از قضایایی تشکیل میشود که حاوی یقین ضروری باشند اما در عین حال او بعد جدیدی در باب برهان گشوده است که بر اساس آن نقش فاعل شناسایی در پیدایش یقین روشن شده است. ۳ - منبع کتابتاریخ فلسفه اسلامی، نوشته بویرا ال. بلاک، ترجمه دکتر روح الله عالمی. ۴ - پانویس
۵ - منبعنرم افزار حکیم بوعلی سینا، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی. |